عشق ماندگارش

ساخت وبلاگ

در تاریکی شب آمد در حالی که می خواست دیده نشود. به دیواری که عکس همسرش روی آن بود تکیه زد و صورتش را پوشاند. هنوز همان حلقه طلایی رنگ قدیمی اش در دستش بود. جز این انتظار نمی رفت راحت به یکدیگر نرسیده بودند که به راحتی از او و خاطراتش بگذرد. نمی دانم چرا ان شب به این مراسم آمده بود شاید هر ساله چنین شبی با همسرش به اینجا می آمدند. شاید هم اینجا رنگ و بوی روزهای آشنایی شان را برایش زنده می کرد. تنها آمده بود شاید برای آنکه به دیواری که عکس تکیه گاه همیشگی اش روی آن بود تکیه بزند و از بار تنهایی اش بکاهد. شاید آمده بود که بگوید رسمش نبود بی من بروی. هر سخن ناگفته ای که بود در قطرات اشکی که با غم حسین عجین بود در هم آمیخت و جاری شد. مراسم تمام شد و بی ادعا بلند شد و رفت شاید همسرش هم دوشادوش او حرکت می کرد...شاید...

ساقیا...
ما را در سایت ساقیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shetabkona بازدید : 175 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 11:16