هنگامی که اندوه من به دنیا آمد

ساخت وبلاگ
هنگامی که اندوه من به دنیا آمد از او پرستاری کردم و با مهر و ملاطفت نگاهش داشتم. اندوه من مانند همه چیزهای زنده بالا گرفت و نیرومند و زیبا شد و سرشار از شادی های شگرف. من و اندهم به یک دیگر مهر می ورزیدیم و جهان گرادگردمان را هم دوست می داشتیم زیرا که اندوه دلِ مهربانی داشت و دل من هم از اندوه مهربان شده بود. هرگاه من و اندوهم با هم سخن می گفتیم روزهامان پرواز می کردند و شب هامان آکنده از رویا بودند زیرا که اندوه زبان گویایی داشت و زبان من هم از اندوه گویا شده بود. هرگاه من و اندوهم با هم آواز می خوانیدم همسایگان  ما کنار پنجره می نشستند و گوش می دادند زیرا که آوازهای ما مانند دریا ژرف بود و آهنگ هامان پر از یادهای شگفت. هرگاه من و اندوهم با هم راه می رفتیم مردمان ما را با چشمان مهربان می نگریستند و با کلمات بسیار شیرین با هم نجوا می کردند. بودند کسانی که از دیدن ما غبطه می خوردند زیرا که اندوه چیز گرانمایه ای بود و من از داشتن او سر افراز بودم...1


پانوشت1: جبران خلیل جبران

یادنوشت: کافه سوره مهر انقلاب

ساقیا...
ما را در سایت ساقیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shetabkona بازدید : 232 تاريخ : شنبه 20 شهريور 1395 ساعت: 3:19