دوستم: چرا هیچ نظارتی روی مداحی های هیات ها داخل صحن اصلی حرم نیست؟
مسئول: چه جوری نظارت کنیم وقتی طرف چاقو می کشه روی خادم ها؟
دوستم: مگه دربانی ها نمی گردن و از این گذشته نیرو انتظامی حرم کجاست؟
مسئول: از هفته بعد دربانی راه میوفته!
من گویا "ناخود آگاه لبخند زدم"
مسئول: چرا می خندی؟
من: آخه چند ماه پیش هم اومدم یک نکته بسیار ساده درباره خادم ها گفتم و گفتید از هفته بعد درست می شه اما هنوز...
مسئول: خب چرا خندیدی؟؟!
من: خب این هفته بعد هم مثل همون دفعه قبله انگار
مسئول: پس چرا اومدی گفتی؟
من در حالی که به دوستم اشاره می کردم که بیا بریم: ببخشید اشتباه کردیم اومدیم
پانوشت: ماشین مشدی ممدعلی که کوچه پشتی پارک بود امشب دیدم الحمدلله چهار تا صندلی نو برا پیکانش گذاشته...هر شب که می دیدمش "ناخودآگاه لبخند می زدم"
ربط نوشت: به برخی مشکلات که در حیطه کاری ما نیست فقط می شه لبخند زد به امید آن که کسی روزی همتی کند برای حلش
ساقیا...
برچسب : نویسنده : shetabkona بازدید : 257