لبخند نا خود آگاه

ساخت وبلاگ
امروز با دوستم رفتیم خدمت یکی از معاونت های حرم که  سابقا او را مردی موقر یافته بودم

دوستم: چرا هیچ نظارتی روی مداحی های  هیات ها داخل صحن اصلی حرم نیست؟

مسئول: چه جوری نظارت کنیم وقتی طرف چاقو می کشه روی خادم ها؟

دوستم: مگه دربانی ها نمی گردن و از این گذشته نیرو انتظامی حرم کجاست؟

مسئول: از هفته بعد دربانی راه میوفته!

من گویا "ناخود آگاه لبخند زدم"

مسئول: چرا می خندی؟

من: آخه چند ماه پیش هم اومدم یک نکته بسیار ساده درباره خادم ها گفتم و گفتید از هفته بعد درست می شه اما هنوز...

مسئول: خب چرا خندیدی؟؟!

من: خب این هفته بعد هم مثل همون دفعه قبله انگار

مسئول: پس چرا اومدی گفتی؟

من در حالی که به دوستم اشاره می کردم که بیا بریم: ببخشید اشتباه کردیم اومدیم


پانوشت: ماشین مشدی ممدعلی که کوچه پشتی پارک بود امشب دیدم الحمدلله چهار تا صندلی نو برا پیکانش گذاشته...هر شب که می دیدمش "ناخودآگاه لبخند می زدم"

ربط نوشت: به برخی مشکلات که در حیطه کاری ما نیست فقط می شه لبخند زد به امید آن که کسی روزی همتی کند برای حلش

 

ساقیا...
ما را در سایت ساقیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shetabkona بازدید : 257 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 15:33