درس در ره میخانه نهادن یا ننهادن

ساخت وبلاگ
هر بار که گذرم به بوستانی که کانون پرورش فکری نوجوانان در آن کلاس سفالگری برگزار می کرد می افتد بخشی از شیرین ترین خاطرات کودکی ام زنده می شود. رو پوش زرد خوشگلی که خیاط برایم دوخت، بوی گل سفال، رنگ گواش و بحث درباره این که گلبهی چه رنگی است!، کمدی که در آن بهترین آثار هنری مان را غصب می کردن (و به عنوان نمونه کار به نمایش می ذاشتن! هنوز حسرت این که نذاشتن کار جلسه آخرم را به خانه ببرم و به مامان و بابام نشون بدم در دلم هست!)،طرح لبخند یکی از هم کلاسی هایم، استفاده از برگ های خشک شده کاج بوستان به عنوان سقف خانه، لوازم ساده کار که کاسه آب و چاقو و قلمو بود، نور کم کلاس، حس خرسندی ای از ساختن مسجمه جدید  که بعد هر جلسه در راه با برادرم به اشتراک می ذاشتم، انواع مجسمه هایی که می ساختیم از کاسه ساده گرفته تا دایناسور! (تا حدود یک دهه پیش تعدادی شان را در جعبه نگه داری کرده بودم که به علت پخته نشدن کار در کوزه همه شان شکسته بود) و انتظار نا کام برای کار کردن با چرخ سفال که اصلا در دوره تعریف نشده بود و....

نمی دانم از کجا شروع شد شاید یک کنجکاوی کودکانه بود اما گل بازی در باغچه بیش ترین بازی های کودکی ام را تشکیل می داد! طی سال ها تلاش با هیچ ترفندی نتوانستم با خاک باغچه مجسمه های ماندگار بسازم و همه شان بلا استثنا بعد از خشک شدن ترک می خوردند.خمیر بازی و یا خمیر با آرد هم هر بلایی سرش می آوردم خوب خشک نمی شد! نمی دانستم چه کنم تا آن که مادر و پدرم در اولین تابستان بعد از کلاس اول من رو در کلاس سفالگری ثبت نام کردن و در آن جا بود که با گل رس آشنا شدم و چه لذتی داشت ساختن کار ماندگار با آن گل نرم و لطیف. حتی بعد ها که کار با خمیر گل چینی را یاد گرفتم، همچنان احساسم به گل رس یک حس دیگری بود.

هنوزم بوی خاک باران زده مرا مست می کند هنوز هم هر بار که گل رس را دستم می گیرم حس می کنم تمام کودکی ام را باید در آن جست و جو کنم. هنوز هم در حسرت کار با چرخ سفالگری و ساختن یک کوزه واقعی ام. هنوز هم بین تمام هنر هایی که به آن سرک کشیدم، ساختن سبویی مرا بیش تر خرسند می کند. هنوز هم نمی دانم چه شد که هیچ گاه نتوانستم درس را در ره میخانه بنهم!


اصل نوشت: دیروز در یک عصر بارونی گذرم به آن بوستان افتاد و مست لایعقل شدم

پانوشت: از وقتی یادمه در هر بازه ای از زندگیم بخاطر "تنها" یکی از استعدادهای هنر، ورزش، ریاضیات، منطق، ادبیات و... مورد توجه بودم و این نشون می ده که شاید صرفا تمرکز روی یه کار نتیجه می داده و ربطی به استعداد نداشتن.  تنها دلیلی که برای ادامه فیزیک داشته ام این بوده که بیش از همه ذهنم رو دگیر خودش می کنه و نیز شک دارم باقی علایق کودکی ام به اندازه فیزیک جای به خرج دادن خلاقیت داشته باشه ولی باید آماده باشم که اگر دست روزگار مرا از فیزیک دور کرد "بدون هیچ ادعایی" ره میخانه در پیش گیرم که "عاقبت خاک گل کوزه گران خواهیم شد حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی"

ساقیا...
ما را در سایت ساقیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shetabkona بازدید : 275 تاريخ : شنبه 15 ارديبهشت 1397 ساعت: 21:43